سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
خنده ما خنده است


برگی  سبز  بودم  در  خانه 
دل  خویش

به یک نگاه  خشک  شدم 

همان  زمان  که  فهمیدم  عشق 
چیست

خواستم  فریاد بزنم

 دست 
روی  لبانم
 
گذاشتند  و گفتند  خفه  و من  سکوت  کردم

مادرم
با آن دست های مهربان

پدرم با آن نان گرم  هر  روزش

خواهرم ? با  نگاه  خشمناکش

برادرم هم بازی هم خون هم آوازم

زندگی

آه

دختری  که در  جستجوی  علم  بود و
فردایی که امروز می بینی

چه از دیروز هم هیچ تر بوده.

 

زندگی هر صبح

قهوه ی تلخی  گشت  برایم  قهوه ای

که در فنجان فال تو  هست  اینک

به دنبال شبی آرام

می گردد

به دور قاشقی کوچک

به نام ساعت و ساعت

و این در گذر بودن

چه اندازه پیچیده

چو نان فال من و عشقم

که انگار آن ته فنجان به تلخی

خنده ما  خنده 
است  و سیاه




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 11:34 عصر